باران
ای ابری ترین نگاه وقت باران است .آرام عبور میکنی از بلندای یک اندوه ، آهسته می نشینی در سایه یک بغض . بین من و تو یک کوچه ی بن بست .
کودکی ، جوانی ، زندگی یک مرگ . نه شاعر می شود این مرگ ، نه عاشق بوده است هرگز . اما خوب می داند چگونه باید رفت از بلندای یک اندوه تا شکستن یک بغض .
بین من و تو یک کوچه ی بن بست . بهار ، حادثه ، دیدار ، عشق ، زمان شکستن یک قلب . زمان برادر مرگ است . نه شعر خوانده اس...ت یک بار ، نه عشق می داند چیست . اما خوب می داند چگونه باید رفت از ابتدای یک کوچه تا ته بن بست .
بین من و تو یک کوچه ی بن بست . ابتدایش زمان و انتهایش
مرگ . نه او می ایستد برای ما ، نه آن از انتهای کوچه خواهد رفت . اما بی رحم تر از این دو، چشمان تو شاید..... ببار ای عزیز بارانی ، ببار تا که فرصت هست .
من و تو ، زندگی یک آینه از هم . اگر گاه غمگین و نازیباست . تقصیر چشمان است . بیا با من سنگ نفرت و تردید ، حسرت و غم را بر زمین بگذار . بیا با من دوباره عاشق باش بشوی چشمان خود را با عشق . ببار ای نگاه بارانی ، ببارکه وقت باران است
داریوش
دوست عزیزم
سه شنبه 18 بهمن 1390 - 10:48:36 PM