×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رزیتا

با خرد بیاندیش

× مطالب جالب و خواندنی و البته نکاتی در مورد آیین پاک زرتشت
×

آدرس وبلاگ من

rozaa.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/goler30

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

داستان عشق بی فرجام


نيمه شب آواره و بي حس و حال در سرم سوداي جامي بي زوال

پرسه اي آغاز كرديم در خيال دل به ياد آورد ايام وصال

از جدايي يك دو سالي مي گذشت يك دو سال از عمررفت و بر نگشت

دل به ياد آورد اول بار را خاطرات اولين ديدار را

 
 

آن نظر بازي آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را

همچو رازي مبهم و سر بسته بود

چون من از تكرار او هم خسته بود

 آمد و هم آشيان شد با من او همنشين و هم زبان شد با من او

 
 

خسته جان بودم كه جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگي اينچنين آغاز شد دلبستگي

واي از آن شب زنده داري تا سحر

واي از آن عمري كه با او شد بسر

 


مست او بودم ز دنيا بي خبر دم به دم اين عشق مي شد بيشتر

آمد و در خلوتم دمساز شد گفتگوها بين ما آغاز شد

 گفتمش در عشق پا بر جاست دل گر گشايي چشم دل زيباست دل

گر تو زورق بان شوي درياست دل بي تو شام بي فرداست

 
 

دل دل ز عشق روي تو حيران شده در پي عشق تو سر گردان شده

گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست مي دارم بدان

شوق وصلت را بسر دارم بدان چون تويي مخمور خمارم بدان

با تو شادي مي شود غم هاي من با تو زيبا مي شود فرداي من

 
 

گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوي رخت افسون شده

جز تو هر يادي به دل مدفون شده عالم از زيباييت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب يعني خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود بهر كس جز او در اين دل جا نبود

 
 

ديده جز بر روي او بينا نبود همچو عشق من هيچ گل زيبا نبود

خوبي او شهره ي آفاق بود در نجابت در نكويي طاق بود

 روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختي ما را نداشت

پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت بي گمان از مرگ ما پروا نداشت


 

 آخر اين قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس

يار ما را از جدايي غم نبود در غمش مجنون و عاشق كم نبود

 بر سر پيمان خود محكم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من ديوانه پيمان ساده بست ساده هم آن عهد و پيمان را شكست


 

بي خبر پيمان ياري را گسست اين خبر ناگاه پشتم را شكست

آن كبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلدار ديگر عهد بست

 با كه گويم او كه هم خون من است خصم جان و تشنه ي خون من است

بخت بد بين وصل او قسمت نشد اين گدا مشمول آن رحمت نشد

 
 

آن طلا حاصل به اين قيمت نشد

عاشقان را خوشدلي تقدير نيست با چنين تقدير بد تدبير نيست

از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ي او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم كم شدم

 
 

آخر آتش زد دل ديوانه را سوخت بي پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتي خوش گذر بعد از اين حتي تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بيرون كن ز سر ديشب از كف رفت فردا را نگر

آخر اين يكبار از من بشنو پند بر من و بر روزگارم دل مبند

 
 

عاشقي را دير فهميدي چه سود عشق ديرين گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آيد به رود ماهي بيچاره اما مرده بود

 بعد از اين هم آشيانت هر كس است باش با او ياد تو ما را بس است

 

جمعه 24 فروردین 1391 - 11:35:22 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


جشن خوردادگان


هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن!


???


چنین گفت فردوسی‌ بزرگ


حجکم مقبولا !!!!!!!!!!ا


پاسخ سوالاتی در باره ی آیین زرتشتی


تاریخچه پول در ایران


جشن اردیبهشتگان گرامی باد


پس اونا چی ؟؟؟؟؟؟؟


یاد دارم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

486277 بازدید

242 بازدید امروز

68 بازدید دیروز

1259 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements