اوِســتـا کـهن تـرین گـنـجـیـنـه ی مـکـتوب ایـــران بـاسـتـان
رای جستجو پیرامون دانش و فرهنگ مردمان پیشینمان می توان از منابع مختلفی که در دست داریم یاری بگیریم ، که از این دسته میتوان به نگاره ها ، کتیبه های باستانی و متون مکتوب
اشاره کرد ، با این تفاوت که کتیبه ها عیناً از دوران باستان به امروز
رسیده اند اما متون مکتوب به صورت چند دست نگارش شده و نسخه برداری شده به
دوران امروز رسیده اند ، از این رو به اندازه ی کتیبه ها قابلیت استناد
ندارند ، چون بارها رونویسی شده اند ، اما به دلیل حجم زیادشان در مجموع ،
اهمیتشان از کتیبه ها خیلی بیشتر است
مانند مجموعه ی اوستا ، شاهنامه ها ، متون و کتابهای پهلوی و کتابهای تاریخ نویسان دوران اسلامی
قسمت هایی از سخنرانی دكتر رضا مرادی غياثآبادی ، نويسنده و پژوهش گر
فرهنگ و تمدن ايران ، پیرامون متون کهن از جمله مجموعه ی اوستا كه بسیاری
از مردم آن را منحصراً مربوط به اشو زرتشت یا دین زرتشتی می دانند... اَوِستا يا اَوَستااین
سخنرانی در تاریخ بیست و چهارم اردیبشت ماه هشتاد و چهار در بنیاد فرهنگی
جمشید ایراد شده و به وسیله ی دوست گرامی بانو مهسا خسروی پیاده و تنظيم
شده است.
خود اين واژه در كتاب اوستا نيامده است. بلكه اين كتاب را با اين نام میشناسند.
در مورد معنايش هم بايد گفت كه هنوز معناگذاری دقيقی در اين خصوص نشده است.
برخی اوستا را مطابق با دانش يا آگاهی مي دانند. اما امكان دارد عموماً به
معنای نوشتجات و مكتوبات باشد. امكان دارد با واژه پَوَستا به معنی پوست در
فارسی باستان هم در پيوند باشد.
به هر حال معنای واژهاش امروزه دانسته نيست و عموماً كتاب را به اين نام میشناسند.
اما خود كتاب چيست؟
تا آنجا كه اطلاع داريم و منابع در اختيارمان هست، می دانيم در زمان بلاش يكم،پادشاه اشكانی ، برای نخستين بار دستور جمعآوری اوستا داده شد.
(مجموعه ی كتابها و نوشتجاتی كه بعداز حملۀ اسكندر به ايران باقی مانده بود)
پس
از دوره ی اسكندر گسستی در زمينه ی نوشتجات و فرهنگ ايران بوجود آمد كه
بعدها به ويژه در زمان بلاش يكم، پادشاه دوم اشكانی (كه شايد بشود او را از
نظر گرايشهای فرهنگی با امير اسماعيل سامانی مقايسه كرد) دستور جمعآوری
اوستا صادر شد.
اوستايی كه بعد از دوران اسكندر از بين رفته ، پراكنده و پاشيده از هم بوده
است و ای بسا حتی در زمان بلاش هم نامش اوستا نبوده باشد ، جمعآوری ،
تدوين و فصلبندی میشوند.
از
اوستایی که در زمان بلاش يكم جمعآوری و تدوين شد، امروزه اثری در دست
نيست و حتی نمیدانيم حجمش به چه اندازه بودهاست. اما آنچه میدانيم اينست
كه مجموعه ی متون مكتوب ايرانيان پيش از دوران اسكندر بوده كه ميتواند
شامل متون مذهبی، سرودها، نيايشها، متون ادبی، متون علمی و هر نوشتهی
ديگری باشد.
ميدانيم
بخشهای اصلی خود اوستا از بين رفته ، اما در كتاب دينكرد به بخشهایی از
آن اشاره شده است كه دست كم بر مبنای اشارههای دينكرد ، اوستا حوزهی
بسيار متنوع و مختلفی داشته است و صرفاً يك كتاب مذهبی و نيايشی نبوده
است.(بخشهای نجومی، بخشهايی در رياضيات، تاريخ ، پزشكی و موضوعهای مختلف
ديگر) به موجب دينكرد گفته شده كه آن اوستا بيست و يك نَسْك بوده يعنی بيست
و يك كتاب بوده است و حجم آن اوستا كه با اشارههایی كه از دورهی
هخامنشيان در دست هست، در روی دوازده هزار پوست گاو با خط زرنبشت، نگاشته
شده بوده و در دو نسخهی اصلی، يك نسخه در كتابخانه دژنبشت شيزكان و يك
نسخه در دژنبشت پاسارگاد يا استخر نگهداری میشده است.
ممكن است ما تصور كنيم رقم دوازده هزار پوست گاو اغراق آميز است.
اين عدد را حتی مورخان سدههای ميانه و عصرهای اسلامی هم روايت كردهاند. هيچكدام از آنها روی دوازده هزار ترديد نكردهاند.
حتی تاريخ نگاران دقيقی مثل �حمزه اصفهانی� و � ابوریحان بيرونی
� رقم دوازده هزار را آوردهاند و در آن ترديد نكردهاند. در حاليكه دست
كم اين دو كسانی هستند كه به دوران گذشته و به دانش روز نگاه انتقادی و
ترديدآميز داشتهاند. اين نشان می دهد كه حتی اگر اين رقم اغراق آميز بوده
باشد، اما به هر حال اوستای كامل به اندازهای بزرگ بوده كه اين مورخان نيز
بدون ترديد عدد دوازده هزار را تاييد كنند. ضمناً هم در متون پهلوی و هم
فارسی و عربی به عدد دوازده هزار اشاره شده است.
به موجب منابع موجود در اواخر دوران هخامنشيان
آهسته آهسته ضعفهای فرهنگی و سياسی در ايران رايج میشود و همين امر باعث
میشود كه اسكندر بتواند بر ايران غلبه كند و مقدار زيادی از متون ايرانی از
جمله اوستا را با خود به يونان میبرد كه اسناد و شواهد زيادی در اين مورد
وجود دارد و حتی بسياری از يونانيان نيز در اين مورد نقل قول كردهاند.
در
اين زمينه كتابی به نام � يونانيان و بربرها � از استاد � امير مهدی بديع �
موجود است كه بحثهای فراوانی را در دنيا ايجاد كرد. از يك طرف كوشش آقای �
بديع � در اين كتاب بر اينست كه اين نكته را نشان دهد كه بسياری از دانش و
آگاهی كه به نام يونانيان شناخته شده است، آثاری است كه در اصل از ايران
به آنجا رفته ، از سوی ديگر وحشی گریهایی كه در آثار يونانيان ، به بربرها
و ايرانيان نسبت می دهند ، به نظر آقای � بديع � برازنده خودشان بوده است
و نه اقوامی كه آنها بربرها میخواندند.
اين كتاب باعث شد كه در دنيا و بخصوص ميان اروپاييان واكنشهای شديدی ایجاد
شود . دهها و شايد صدها مقاله و نقد در رد اين كتاب نوشته شده است. البته
ايراداتی هم بر اين كتاب از نظر روش تحقيق وارد است. شايد در برخی موارد
استدلالهايی كه می كند خيلی افراطی باشند و دلايل محكمی آنها را پشتيبانی
نكند امّا در مجموع قداست يونان را كه در نزد اروپاييان وجود داشت ، تا حد
زيادی از بين میبرد.
بسياری از آثار و كتابهای دانشی ايرانی را حتی به روايت مورخان يونانی ،
اسكندر به سفارش ارسطو و توسط برادرزادهی ارسطو كه در لشكر اسكندر مأمور
اين كار بوده ، با خود به يونان می برد و آنچه را فكر می كردند به دردشان
نمی خورده، میسوزاندند و از بين میبردند.
كتاب
اوستا به اشتباه يك كتاب دينی شناخته می شود. در حالی که به هيچ وجه كتابی
دينی نيست. اوستا مجموعهی نوشتههای ايرانيان بوده است ، ولی يك بخش
اوستا يعنی گاتهای زرتشت ، دينی به حساب میآيد كه كتاب دينی زرتشتيان است.
گاتهای زرتشت از نظر نگارش ، كهنترين بخش اوستا به حساب می آيد. امّا از
نظر مضمون از بعضی يشتهای كهن مثل تير يشت، فروردين يشت، مهر يشت، آبان يشت
و اشی يشت، جديدتر است. مضامين آن يشتها مربوط به عصر پيش از زرتشت و
عموماً در ستايش مظاهر طبيعت هستند.
تير يشت در ستايش تيشتر، فروردين يشت در ستايش فروهرها و همينطور آبان يشت و اشی يشت در ستايش ايزدبانو آناهيد و اشی میباشند.
نكتههايی هم كه در يشتهای كهن اوستا وجود دارد، يكی از زيباترين آثار ادبی ايرانيان محسوب می شود.
متن اوستايی آن سرودانگيز و خيال انگيز است و وزن خاصی دارد ، بسيار رويا
برانگيز است و روايتهای آرمانی را بيان میكند و از تعبيرها و واژهها و
استعارههايی استفاده می کند كه امروزه ديگر متداول نيستند.
از طرفی ديگر در يشتهای كهن اشارههای كوچكی به برخی از باورها ، داستانها و
اسطورههای ايرانی شده است كه وقتی در اوستای كهن آن را می بینیم ،
درواقع آن را از روی سرچشمهی اصليش ميخوانيم و درمیيابيم مردم چگونه
اعتقادهایی به باورها و اسطورههای ايرانی داشته اند.
داستانهايی كه در يشتهای كهن آمده متأسفانه خيلی كوتاه به آنها اشاره شده
است. چون بنا بر اين است كه همه، آن حكايتها را می دانند. بارها به بعضی
داستانها اشاره میشود كه كامل آنها را در دست نداريم. مثل داستان آرش
كمانگير. مثل پرواز پائوروَه (امكان دارد واژهی پارو از اين واژه گرفته
شده باشد)
گفته شده كه كشتيران كاردان، پائوروه، سه روز در هوا بر فراز آسمان چرخ
میزد و نمیتوانست فرود بيايد. او از آناهيتا، درخواست كمك میكند که او
را بر روی زمين فرود آورد. اين موضوع بسيار جالبی است. گذشته از واژهاش،
كسی است كه سه روز پرواز می كند ( البته در اينجا پرواز يك نماد است.)
نقشی هم از يك گوی بالدار به دست آمده كه بر خلاف ديگر نقوش كه نشان مردی
در ميان آنهاست، نشان زنی در ميانش است. زنی است كه در ميان حلقهی
بالدار در حال پرواز است. در اينجا احساس می كنيم سازندهی آن شیء واقعاً
خواسته كه علاقهاش به پرواز را نشان دهد.
يشتهای كهن اوستا آكنده است از اشارههای نجومی، اشارههای اسطورهای و نمادپردازيهای زيبا.
بعد از اوستای كهن يعنی يشتهای كهن، قديمی ترين بخش اوستا گاتهای زرتشت است
كه از نظر نگارشی قديمی ترين بخش اوستا هم به شمار می آيد. گاتهای زرتشت
هيچ گونه شباهتی با بخشهای ديگر اوستا ندارد. اولاً سرتاسر اوستا و
مخصوصاً اوستای كهن، سرودهی يك نفر نيست. بلكه سرودههای يك قوم در طول
تاريخ است. قومی در شرق ايران بزرگ كه در طول تاريخ، مردم چيزی به آن اضافه
كردهاند، از آن كم كردهاند، واژگانش، دستور زبانهايش و اسطورههايش را
صيقل دادهاند تا به شكل نهايی درآيد. امّا گاتهای زرتشت، مشخصاً توسط يك
نفر سروده شده است و انديشههای يك قوم در طول تاريخ نيست. انديشههای يك
خردمند است در يك زمان خاص.
دوم اينكه مضمون گاتهای زرتشت، عموماً با مضمون ديگر بخشهای اوستا كاملاً
متفاوت است. در واقع گفتهها و سرودههای مرد خردمند دردمندی است كه در
روزگاری قرار گرفته كه پيامی را برای مردم آورده است.
بعد از دوران زرتشت كسانی كه به آن دوران نزديكتر بودند يا خود زرتشت را
ديده درك كرده يا به زمانش نزديكتر بودند، سرودههايی سرودند كه نزديك به
گفتار زرتشت است. كه اينها را در اوستا به نام � هفت هات �میشناسيم.
بعد از اين در طول زمان، بخشهای مختلفی به اوستا اضافه میشود كه دارای
نكتهی خاص و بديعی نيست. در واقع با اقتباسی از بخشهای اوستای كهن و
گاتها، بخشهايی را سرودهاند كه مضمون تازهای در آن نيست و در واقع همان
مضامين قديم را به شكل ديگری و با يك ايهام جديدتری بازگو كردهاند.
اوستا مخصوصاً اوستای كهن پر از اسطورههايی است كه تنها اشارهای به آنها
شده است و ما از جزئيات آنها اطلاعی نداريم. امّا به قول فردوسی هنگام
خواندن نوشتههای قديمی، بايد پوستش را گذاشت و مغزش را برداشت.
میدانيم كه اسطورهها هم مانند مكانهای مقدّس هميشه مقدّس باقی میمانند و
هيچگاه از بين نمیروند و فقط شكل آنها تغيير می كند و از شكلی به شكل
ديگر درمیآيند.
يك
بنای مقدس گاهی نيايشگاه ناهيد بوده، بعدها نيايشگاه مهر شده، بعدها
ممكن است آتشكده شده باشد، بعد ممكن است كليسا شده باشد، بعد می تواند
امامزاده شده باشد و همينطور اين سير ادامه پيدا میكند و هر بار هم كه
شكل آن تغيير میكند يك سری نمادهای خاصی هم در آن بنا بايد عوض شود و
تغيير كند. ولی معمولاً بنای اصلی، ساختار اصلی و مراسمش همچنان باقی
میمانند.
بعضی
مراسم باقی میمانند اما وجه تسميهاش را تغيير می دهند. مثل مراسمی كه به
نام قالی شوران در مشهد اردهال برگزار میشود. به اين شكل كه قالیای را
كه مثلاً امامزادهای بر روی آن خوابيده برای شستشو و غسل دادن میبرند.
در حالی كه قبل از آن به عنوان نيايشگاه تير پرستی، جزء مراسم باران خواهی
بوده است كه در سراسر ايران انجام میشده و نوعی مراسم دعای باران به حساب
میآمده است.
گذاشتن فرش يا تابوت كه مرده را در آن می گذاشتند، در داخل نهر آب، در
اعتقاد مردم نوعی آرزوی آمدن باران است. (امروزه نيز اين اعتقاد وجود
دارد.)
اسطورهها نيز همين شكلند. شكل خود را تغيير میدهند امّا در اصل، قداست خود را حفظ می کنند.
باقی می مانند امّا نام ديگری بر رويشان میگذارند.
خط اوستايی
اوستا
به خطی نگارش شده كه ما امروز به آن، خط اوستايی يا دين دبيره می گوييم
(دين دبيره يعنی خط دينی). زمان پيدایش آن را نمیتوان با قاطعيت تعيين
كرد. از اواخر دورهی هخامنشيان تا اواخر دورهی ساسانيان در مورد آن
نظريههای مختلفی وجود دارد.
اين خط خاص نگارش اوستا بوده و معمولاً آثار ديگر را با آن نمینوشتند.
قديمیترين خطی كه سراغ داريم و اوستا را هم با آن نوشتهاند همين خط دين
دبيره يا خط اوستايی است كه می دانيم هنوز هم جزء دقيقترين خطهای دنيا به
حساب میآيد. تنها كمبودی كه دارد اينستكه حرف " ل" را ندارد. آن هم به اين
خاطر است كه اين حرف و آوا اصلاً در زبان اوستايی وجود نداشته است.
همان طور كه گفته شد خط اوستايی يا دين دبيره جزء دقيقترين و بهترين خطهای
دنيا به حساب میآيد. متأسّفانه در ايران برای آوانويسی بعضی كلمات كه
دشوار به نظرمان میآيد، بسيار متداول شده از حروف لاتين استفاده میكنند.
در حاليكه خود حروف لاتين جزء ناقصترين خطهای دنياست و میدانيم برای
بسياری از آواها نشانی ندارد.
مطلبی را كه به خط اوستايی نوشته شده امكان ندارد بتوان به شكلهای متفاوت خواند زيرا عيناً همانطور كه نوشته می شود خوانده میشود.
بعدها از روی همين خط دين دبيره ، خط خلاصهای درست میكنند كه ما امروزه
به نام خط پهلوی يا خط عام دبيره می شناسيم كه تعداد الفباهای محدودی دارد و
برای تند نويسی و كارهای معمولی استفاده میشده است و اگر هم نقص دارد به
اين دليل است كه احتياجی به دقت بيشتر نبوده است.
به هر حال زبان اوستايی با زبان فارسی باستان دوران هخامنشی و با زبان
سانسكريت هندوها و همچنين زبان سُغْدی كه در شمال شرقی ايران در
ماوراءالنهر استفاده میشده در پيوند است و با هم ارتباط زبانی دارند.
مكان سرايش اوستا
همهی
شواهدی كه در يشتهای كهن وجود دارد نشان دهندهی اينستكه اوستای كهن كه در
واقع اصلیترين قسمت اوستا است، در مناطق شرقی و به ويژه شمال شرقی ايران
امروزی، سروده شده است (يعنی در نواحی اطراف رود آمودريا ، شمال افغانستان
فعلی و جنوب تاجيكستان فعلی). جایی كه يكی از مهمترين سكونت گاههای
ايرانيان باستان است.
بسياری از بخشهای اوستا در طول زمان نابود شده است. يك قسمت در زمان
حملهی اسكندر، يك قسمت در زمان حملهی اعراب و بخشی هم شايد در زمان
حملهی مغول از بين رفته است.
شايد عجيب به نظر بيايد كه تا زمان حملهی مغول هم اوستای كاملتری وجود
داشته است. اما همين طور بوده زيرا به عنوان مثال در كتابهای � ابوريحان
بيرونی � يا � حمزه اصفهانی � بارها به نقلهايی از اوستا میپردازند كه
امروزه در اوستا وجود ندارد. اين امر نشان می دهد حتی در زمان بيرونی يعنی
قرن چهارم و پنجم هم اوستا كاملتر از اوستای فعلی بوده است.
امّا
دو عامل ديگر را نيز در از بين بردن اوستا نبايد دست كم گرفت. اولين عامل
بیتوجّهی ما ايرانيانِ بعد از دوران هخامنشی به فرهنگ پيشينيان و فرهنگ
ديرينه است.
و عامل دوّم علاقهای است كه ايرانيان به متون دينی دارند و به متون علمی ندارند.
مردم
بخشهای دينی و نيايشی اوستا را نگهداری كردند و بخشهای علمی را كه به آن
نياز نداشتند، كنار انداختند و در نتيجه آنها زودتر از بين رفتند.
ضمناً
همين بخشهای دينی هم توسط موبدان ساسانی شديداً تحريف شده . مخصوصاً زمان
موبد موبدان به نام� كَرتير � كه موبد بسيار قدرتمند و صاحب نفوذی در
دستگاه چند تن از پادشاهان نخستین ساسانی بوده است و مخصوصاً بعد از �
شاپور يكم � پادشاه بزرگ ساسانی که اعتقاد به گرايشی آزاد دينی داشت و برای
تحقيقات و تبليغات دينی برای همهی اديانی كه در ايران وجود داشت، آزادی
قائل میشد.
در زمان شاپور هم تبليغات همه اديان مانند دوران اشكانيان رواج داشته و تفاوت دينها دليل بر تفاوت قوميت نبوده است.
اما
كرتير در زمان خود شيوهی جديدی در دين زرتشتی به وجود میآورد و به عبارت
درست تر دين جديدی به وجود می آورد و با آدابی تازه ، دست به اوستا میبرد
و اوستا را كاملاً دگرگون می كند. بخشهایی از اوستا را كه با انديشههای
خودش سازگاری نداشته كنار میگذارد و بخشهای تازهای به اوستا اضافه میكند
و در زمينهی مسائل مذهبی و شرعی دستورات جديدی وضع می كند. چون خود زرتشت
به پيروانش دستور شرعی نمیدهد و در مورد جزئيات مراسم دينی و اجتماعی و
خانوادگی دستوری بيان نمیكند. اين به عهدهی خود مردم است كه مطابق با
جامعهی خود اين موارد را تطبيق دهد و شكل مناسبی را پيدا كند.
چون
اگر زرتشت هرگونه شرعی به وجود می آورد مسلماً قابل تعميم به همهی زمانها
و مكانها نمیشد. ولی كرتير اين كار را می كند. او تصوّر میكند كه اين
لابد به ذهن و انديشهی زرتشت نرسيده بوده و كمبودی در كار زرتشت است و سعی
میكند اين كمبود را اصلاح كند و همين باعث میشود كه تخريب كند و
اتّفاقاً از همانجا هم روند سقوط ايران آغاز میشود. حتّی سعی میكند
گاتهای زرتشت را هم به شكلی با ديگر بخشهای اوستا ادغام كند. چون گاتها
آنقدر شناخته شده بود كه به راحتی نمیتوانست در آن دست ببرد. به همين دليل
است كه میبينيم شمارههای هاتهای گاتها، به ترتيب دنبال هم نيستند. چون
در زمان كرتير گاتهای زرتشت را به گونهای پاره پاره و در ميان يسنا
پراكندهاش می كنند. كه در واقع به اين شكل گاتها را تحريف می كند و به
همين شكل ادامه پيدا میكند تا همين قرن اخير كه اوستا شناسان از روی
ملاحظات زبانی قسمتهای گاتها و قسمتهای ديگری كه به گاتها الحاق كرده بودند
را از يكديگر تشخيص داده و تفكيك میكنند. اصلاً در اوستای زمان ساسانيان،
چيزی به نام گاتهای زرتشت وجود ندارد.
پس
در واقع يكی از عوامل تخريب اوستا فعاليتهای دينی بسياری از پادشاهان
ساسانی و به ويژه موبد كرتير بوده است. اما با اينكه بخشهايی از اوستا از
بين رفته، سوزانده شده، فراموش شده و رونوشت نشده است، اما بخشهای گمشدهای
از اوستا به صورت پراكنده در كتابهای ديگر باقی مانده است. در متن پهلوی
دينكرد و همچنين در متن پهلوی بندهش عباراتی هست كه به اين شكل شروع می
شود: � در دين گويد � و بعد نقل قول میكند. اين بخشها اكثراً بخشهايی است
كه از اوستا نقل قول می كند كه معمولاً آنها هم به صورت مشخصی از ديگر
بخشهای دينكرد و بندهش تفكيك شدهاند.
به
نظر میرسد در شاهنامه نيز بخشهای زيادی از اوستا وجود داشته باشد. چون
میدانيم شاهنامه بر مبنای روايتهای تاريخی سروده شده است و اوستا هم چيزی
نيست جز مجموعهی نوشتههای قديم كه از جمله روايتهای تاريخی هم در بينشان
بوده است. بخشهايی از روايتهای تاريخی كه متعلق به اوستا بوده بیترديد
همين بخشهایی است كه شاهنامه را تشكيل میدهد به خصوص شاهنامه تا پايان عصر
كیخسرو. در آثار تاريخ نگاران سدههای ميانه از جمله مسعودی، حمزه اصفهانی
و بيرونی هم اشارههايی از اوستا وجود دارد.
امّا
بجز مضامين اوستا، انديشههایی نيز در اوستا وجود دارد كه نه در آثار
تاريخ نگاران بلكه در آثار و انديشههای عارفان تجلّی پيدا میكند. چه كسی
است كه وقتی دوبيتیهای باباطاهر را میخواند احساس نكند كه اوستا را
میخواند. يا انديشههای عينالقضات همدانی، يا حكمتالاشراق سهروردی را
واقعا نمیتوانيم تصور كنيم دنيای اينها با دنيای اوستا جداگانه است.
به
هر حال اوستا به عنوان يكی از منابع مهم در زمينهی تاريخ و فرهنگ ايران،
برای پی بردن به اسطورههای كهن، شيوههای نيايش، انديشهها و اشياء دوران
باستان، نامهای خاص اعم از اشخاص، رودها، كوهها و درياها محسوب میشود.
اشارههای كيهانی، حتی اشارههای نجومی و شيوههای انديشهورزی كه در آن
وجود دارد بسيار مهمند.
بخشی از فروردين يشت میگويد:
� میستاييم مردان و زنان همهی سرزمينها را. مردان و زنانی كه برای پيروزی و راستی كوشيدهاند، میكوشند و خواهند كوشيد. �
در
دوران باستان در كدام كتاب باستانی يا در تورات، انجيل يا در كتابهای
يونانيان می توانيم چنين انديشههايی را پيدا كنيم ؟ شايد تا حدودی در
ريگودای هندوان.
چون آنها هم برادرزادههای ايرانيانند.
دوشنبه 28 آذر 1390 - 1:08:47 PM