×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

رزیتا

با خرد بیاندیش

× مطالب جالب و خواندنی و البته نکاتی در مورد آیین پاک زرتشت
×

آدرس وبلاگ من

rozaa.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/goler30

Access to the friends list is not allowed for anyone
× Access to this person's groups list is not allowed for anybody

کاش می دانستی

کاش می دانستی

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت

من چه حالی بودم!

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید

پلک دل باز پرید

 من سراسیمه به دل بانگ زدم

آفرین قلب صبور

زود برخیز عزیز

جامه تنگ در آر

وسراپا به سپیدی تو درآ.

وبه چشمم گفتم:

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است!

چشم خندید و به اشک گفت برو

بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه.

 و به دستان رهایم گفتم:

 کف بر هم بزنید

هر چه غم بود گذشت.

 دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده!

 وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بكند

 خاطرم راگفتم:

 زودتر راه بیفت

 هر چه باشد بلد راه تویی.

 ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی

 بغض در راه گلو گفت:

 مرحمت کم نشود

 گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست.

 جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم

 پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم

 و به لبها گفتم:

 خنده ات را بردار

 دست در دست تبسم بگذار

و نبینم دیگر

که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی

 مژده دادم به نگاهم گفتم:

نذر دیدار قبول افتادست

 ومبارک بادت

 وصل تو با برق نگاه

 و تپش های دلم را گفتم:

اندکی آهسته

 آبرویم نبری

 پایکوبی ز چه برپا کردی

نفسم را گفتم:

جان من تو دگر بند نیا

 اشک شوقی آمد

تاری جام دو چشمم بگرفت

و به پلکم فرمود:

 همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه

پای در راه شدم

 دل به عقلم می گفت:

 من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد

 هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی

 من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند

 و مرا خواهد دید

 عقل به آرامی گفت:

 من چه می دانستم

 من گمان می کردم

 دیدنش ممکن نیست

و نمی دانستم

بین من با دل او صحبت صد پیوند است

 سینه فریاد کشید:

حرف از غصه و اندیشه بس است

 به ملاقات بیندیش و نشاط

 آخر ای پای عزیز

 قدمت را قربان

 تندتر راه برو

 طاقتم طاق شده

 چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم میكرد /دست بر هم میخورد  

 مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می كوبید

 عقل شرمنده به آرامی گفت:

 راه را گم نکنید

 خاطرم خنده به لب گفت نترس

 نگران هیچ مباش

 سفر منزل دوست کار هر روز من است

 عقل پرسید :؟

 دست خالی که بد است

 کاشکی...

 سینه خندید و بگفت:

دست خالی ز چه روی !؟

 این همه هدیه کجا چیزی نیست!

 چشم را گریه شوق

قلب را عشق بزرگ

 روح را شوق وصال

 لب پر از ذکر حبیب

 خاطر آکنده یاد...

جمعه 24 فروردین 1391 - 11:32:46 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


جشن خوردادگان


هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن!


???


چنین گفت فردوسی‌ بزرگ


حجکم مقبولا !!!!!!!!!!ا


پاسخ سوالاتی در باره ی آیین زرتشتی


تاریخچه پول در ایران


جشن اردیبهشتگان گرامی باد


پس اونا چی ؟؟؟؟؟؟؟


یاد دارم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

486990 بازدید

560 بازدید امروز

146 بازدید دیروز

1750 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements